معنی گلی هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو
گلی هکاردن
گله کردن
ادامه...
گله کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لتی هکاردن
له کردن، درهم کوبیدن و مچاله کردن
ادامه...
له کردن، درهم کوبیدن و مچاله کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ول هکاردن
ول هکاردن
ادامه...
ول هکاردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لس هکاردن
شل کردن، از شتاب چیزی کم کردن
ادامه...
شل کردن، از شتاب چیزی کم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لپ هکاردن
له و مچاله کردن، مخفی شدن
ادامه...
له و مچاله کردن، مخفی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لر هکاردن
بانگ برآوردن گاو گوسفند
ادامه...
بانگ برآوردن گاو گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
گز هکاردن
اندازه گیری پارچه یا هر طول دیگر
ادامه...
اندازه گیری پارچه یا هر طول دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
گت هکاردن
بزرگ نمایی کردن، پروراندن
ادامه...
بزرگ نمایی کردن، پروراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
کل هکاردن
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
ادامه...
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پی هکاردن
قطع کردن، بریدن رگ و پی حیوان با تبر، زخم زدن به درخت که
ادامه...
قطع کردن، بریدن رگ و پی حیوان با تبر، زخم زدن به درخت که
فرهنگ گویش مازندرانی
پل هکاردن
انحنایی که مسیر پرواز پرنده از لحظه ی پرش از زمین تا رسیدن
ادامه...
انحنایی که مسیر پرواز پرنده از لحظه ی پرش از زمین تا رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
هالی هکاردن
فهماندن، آگاه کردن
ادامه...
فهماندن، آگاه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
وتی هکاردن
پیچیدن نخ به ماسوره یا قرقره
ادامه...
پیچیدن نخ به ماسوره یا قرقره
فرهنگ گویش مازندرانی
نخلی هکاردن
ور رفتن، سیخونک دادن
ادامه...
ور رفتن، سیخونک دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
گمن هکاردن
گمان کردن
ادامه...
گمان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پلی هکاردن
یک سو شدن، کندن، از پا انداختن حریف، این طرف آن طرف کردن.، پشت و رو کردن، از پای در آوردن
ادامه...
یک سو شدن، کندن، از پا انداختن حریف، این طرف آن طرف کردن.، پشت و رو کردن، از پای در آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گزک هکاردن
پاییدن و نگریستن، وارسی کردن با شتاب
ادامه...
پاییدن و نگریستن، وارسی کردن با شتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
گسه هکاردن
بافتن گیسو
ادامه...
بافتن گیسو
فرهنگ گویش مازندرانی
گال هکاردن
جوانه زدن، شکوفا شدن، شکفتن
ادامه...
جوانه زدن، شکوفا شدن، شکفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گاله هکاردن
گلوله کردن، لفظی که در مقام تعرض به نوع غذا خوردن کسی گویند
ادامه...
گلوله کردن، لفظی که در مقام تعرض به نوع غذا خوردن کسی گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
گجه هکاردن
جدا کردن نخ از پارچه یا هرچیز بافته شده
ادامه...
جدا کردن نخ از پارچه یا هرچیز بافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
کالی هکاردن
بریدن، دو نیم کردن، صدمه زدن
ادامه...
بریدن، دو نیم کردن، صدمه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
قلی هاکاردن
قلع اندود کردن، سفید کردن ظروف مسی
ادامه...
قلع اندود کردن، سفید کردن ظروف مسی
فرهنگ گویش مازندرانی
قلی هاکردن
سفید نمودن آلات مسی با قلع
ادامه...
سفید نمودن آلات مسی با قلع
فرهنگ گویش مازندرانی
حالی هکاردن
متوجه کردن، فهماندن
ادامه...
متوجه کردن، فهماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پلی هاکردن
پشت سر گذاشتن تپه یا کوه، عبور کردن، زیر و رو کردن
ادامه...
پشت سر گذاشتن تپه یا کوه، عبور کردن، زیر و رو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پتی هکاردن
فرو کردن، سپوختن
ادامه...
فرو کردن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پچی هکاردن
مخروطی چیدن محصول جمع شده ی برنج و گندم قبل از کوپا، جهت پیشگیری
ادامه...
مخروطی چیدن محصول جمع شده ی برنج و گندم قبل از کوپا، جهت پیشگیری
فرهنگ گویش مازندرانی
گلی هاکردن
جدا کردن، سوا نمودن
ادامه...
جدا کردن، سوا نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
هی هکاردن
دور کردن و رماندن، تأسف خوردن
ادامه...
دور کردن و رماندن، تأسف خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی